نشست سه جانبه آیت‌الله خامنه‌ای، مرتضی مطهری و علی شریعتی درباره عاشورا

نشست سه جانبه آیت‌الله خامنه‌ای، مرتضی مطهری و علی شریعتی

همان‌طور که آقای دکتر اشاره کردند، نه فقط در ماجرای حادثۀ کربلا ــ یعنی آنچه در آن حادثه کربلا معروف شده ــ بلکه در هر حادثه تاریخی، اگر چنانچه آن حادثه را به تعبیر ایشان به طور مجرد، یعنی مقطوع از تسلسل تاریخی‌اش و حلقات تاریخی قبل و بعدش مطالعه کنیم، احتمالاً یک‌جور درباره آن حادثه نتیجه بگیریم و اظهارنظر کنیم و اگر آن حادثه را، آن پدیده تاریخی را، به‌صورت یک حلقه‌ای از یک سلسله و یک مرتبه‌ای از مراتبِ یک تسلسلِ تاریخی در نظر بگیریم، احتمالاً بلکه یقیناً نتیجه دیگری و استنباط دیگری و قضاوت دیگری خواهیم داشت. در مورد مسئلۀ عاشورا و ثورۀ حسین بن علی (صلوات‌الله‌علیه) و قیام امام حسین، یک چنین تحلیلی و طبعاً یک استنتاج درستی بر اساس این تحلیل، ضروری و لازم است. حالا بنده تا چه حد آمادگی داشته باشم، اظهار لطف و حسن‌نظر آقای دکتر بود که به بنده محول کردند؛ و الا، هم خود ایشان، هم اساتید تشریف دارند. حالا بنده مختصری در این زمینه عرض می‌کنم و بعد هم باز رشتۀ سخن دست آقایان است که اظهارنظر بفرمایند.

مسئلۀ امامت اساساً اگر درست بررسی بشود، یعنی مفهومی به نام امامت در مجموعۀ یک مکتب دانسته بشود و شناخته بشود، نه فقط قضیۀ عاشورا و انقلاب حسینی و قیام حسینی بلکه تمام موضع‌گیری‌های ائمۀ دیگر ما ــ چه امیرالمؤمنین در موضع‌گیری‌های گوناگونش و چه امام حسن در قضیۀ جنگ و سپس صلح، چه امام حسین در ماجرای ده سال سکوت ظاهری در زمان معاویه و سپس یک قیام آن‌چنانی و چه ماجرای امامان بعدی، یعنی از امام سجاد (صلوات‌الله‌علیه) تا امام عسکری ــ با فهمیدن معنای امامت، به نظرم قابل‌توجیه می‌شود. امامت به طور خلاصه ــ آنچه می‌توانیم درباره‌اش کمی صحبت بکنیم ــ با این تعبیر قابل فهمیدن و فهماندن است که بگوییم ادامۀ نبوت است. نبی با یک فکر نو، با یک ایدئولوژی مترقی، با یک رسالت، با یک پیام، در اجتماع جاهلی ظهور می‌کند. این تعبیراتی که داریم، همه تعبیرات قرآنی است، یعنی تعبیرات خود ما است؛ تعبیر «مترقی»، تعبیر «نو»، تعبیر «پیام»، تعبیر «اجتماع جاهلی»، اینها همه تعبیراتی است که در قرآن و در حدیث یعنی در متون خود این ایدئولوژی‌ای که داریم از آن بحث می‌کنیم وجود دارد.

نبی با این پیام وارد اجتماع جاهلی می‌شود. اجتماع جاهلی یک ویژگی‌ها و خصوصیاتی دارد که در همۀ این دوره‌های گوناگون تاریخی ــ که مفسرین تاریخ با اختلاف‌نظرهای گوناگون آنها را تفسیر کرده‌اند ــ این ویژگی‌ها در جامعۀ جاهلی و در محیط جاهلی هست. از جملۀ ویژگی‌های محیط جاهلی، نبودن برابری از لحاظ ارزش‌های انسانی و حقوق انسانی است میان افراد انسان که این نابرابری‌ای که وجود دارد و نبودن برابری، مستلزم ظلم‌ها، استثمارها، اختلاف طبقاتی‌ها، ظلم کشی‌ها، فسادها و ذلت‌ها ازیک‌طرف، و از طرف دیگر اشرافی‌گری‌ها، تَرَفها،(۱) اسراف‌ها و زیاده‌روی‌های در امور مالی است؛ چه در دوران فئودالیسم، چه در دوران قبلی و بعدی. در همۀ دوران، در اجتماعی که نبی در آن اجتماع با آن پیام ظهور می‌کند، این ویژگی وجود دارد؛ یعنی انسان‌ها به دو گروه، به دودسته و به تعبیر رایج، به دوطبقه تقسیم می‌شوند که یک‌طبقه، طبقۀ مستکبرین‌اند و طبقۀ دیگر طبقۀ مستضعفین که باز این تعبیرها تعبیرهای قرآنی است.

و من اینجا از فرصت استفاده کنم [و توصیه کنم] به دوستانی که در مسائل اسلامی ــ اعم از مسائل اقتصادی و مسائل تاریخی و مسائل فلسفی که اینها امهاتش است؛ و شقوق اینها ــ کار می‌کنند، بهتر این است که برای بیان مرادهای خودشان و مطالب خودشان بگردند واژه‌های اصیل اسلامی را پیدا کنند. اتفاقاً این واژه‌های اصیل اسلامی خیلی رساتر است. مثلاً در زمینۀ طبقات و تحلیل طبقاتی، همین واژۀ مستکبر و مستضعف خیلی گویاتر و رساتر است از همۀ معادل‌هایی که برای این دوکلمه در مکاتب دیگر و در ایدئولوژی‌های دیگر وجود دارد.

[پس] جامعه به دودسته یا به دوطبقه تقسیم می‌شود: یک‌طبقه، طبقۀ مستکبر؛ به تعبیر دیگری از قرآن، طبقۀ عالین؛ به تعبیر دیگری در قرآن، طبقۀ مستعلی؛ اِستَعلی. مستکبر، مستعلی، عالی، یعنی آن کسی یا آن طبقه‌ای که در جامعه برتری‌جوی و برتری گزین و بالانشین و صدرنشین است. البته منظور را [اگر] دوستان توجه کنید، کاملاً می‌توانید بفهمید که منظورم از برتری‌جوی و بالانشین و صدرنشین چیست؛ و الا برتری‌جویی بد نیست، در حد خودش اشکالی ندارد. این، یک‌طبقه؛ [یعنی] طبقۀ صدرنشین جامعه، صدرگزین جامعه و آن کسی که وقتی خودش را نگاه می‌کند و دیگر افراد جامعه را نگاه می‌کند، بین خود و آنها یک درۀ عمیقی و یک فاصلۀ زیادی می‌بیند؛ به همین دلیل هم هست که این طبقه به خود حق می‌دهد که سرنوشت بقیۀ مردم را که اکثریت هستند، در دست بگیرد؛ به همین دلیل است که با اینکه احساسات انسانی در او بالکلیه(۲) نمرده ــ این جور نیست که طبقۀ مستکبر به‌کلی از وجدان انسانی منطلق (۳) شده باشد؛ البته در شرایطی آن جور خواهد شد و نسبت به پاره‌ای از افرادِ مستکبر این جور است، اما به طور لزوم این جور نیست که حتماً آن که جزو طبقۀ مستکبر است، از همۀ احساسات انسانی خالی باشد؛ [چیزی] دارد ــ باوجوداینکه در او وجدان انسانی به‌طورکلی هم نمرده و گاهی این احساس انسانیت، تظاهراتی هم در وجود او دارد و گاهی اظهار ترحمی هم می‌کند، اظهار عطوفتی هم می‌کند، گاهی حتی به آنچه به نظر مردم خیلی عجیب می‌آید اظهار دلبستگی هم‌نشان می‌دهد ــ که آن فرض کنید مسائلِ خیلی رقیق و انسانی است ــ درعین‌حال، واضح‌ترین و بارزترین نمونۀ وحشیگری و دِژَم‌خویی(۴) و ستیزه خویی انسانی را که در وجود خودش هست نمی‌بیند؛ و آن چیست؟ آن، ستم‌کردن به هر کسی و هر واحدی و هر موجودی از انسان‌ها است غیر از طبقۀ خودش؛ هیچ اشکالی در این نمی‌بیند. این برای خاطر همان تحلیلی است که او پیش خودش کرده و درکی است که او دارد و خودش را بالاتر احساس می‌کند و می‌بیند: صدرنشین، صدرگزین، خود را برتر بین؛ مستکبر.

یک‌طبقه [هم] در مقابل این هست: طبقۀ مستضعف. گاهی در بعضی از زبان‌ها می‌شنویم که از روی کمال صفای نیت اما از روی کمال خامی، کلمۀ مستضعف معادل گرفته می‌شود با یک تعبیرات دیگری؛ مثلاً با تعبیر پرولتاریا. (۵) البته همین‌طور که گفتیم، احتمالاً جز حُسن نیت چیزی در این گونه تعبیرات نباشد، لکن نشان‌دهندۀ یک نوع خامی و کم‌عمقی است. مستضعف در همۀ دوران تاریخ وجود دارد و وجود داشته. مستضعف همۀ آن مردمی هستند که در هدایت این جریانِ خاص اجتماعیِ موجود، مستقیماً هیچ نقشی ندارند، اختیاری و زمامی به دست آنها نیست؛ بنابراین، مستضعف عبارت است از آن طبقه‌ای که در گردشِ زندگیِ اجتماعی و در جهت‌گیریِ خاص این جامعه و در شکل نظامی که حاکم بر زندگی مردم است، مستقلاً، مستقیماً، از روی اراده، از روی شعور، هیچ‌گونه نقشی ندارند؛ بلکه آلت فعل‌ها و آلت دست‌ها و ابزارها و مایه‌ها (۶) و زمینه‌ها و سرمایه‌هایند. مستضعف، ضعیف شمرده‌شده، ضعیف گرفته‌شده! نمی‌دانم آیا از تعبیر «گرفته‌شده» که تعبیر خراسانی است و زبان ما است و دوستان خراسانی خوب می‌فهمند منظور چیست، درست مطلب تفاهم می‌شود یا نه. ضعیف پنداشته شده، ضعیف فرض شده، ضعیف نگه داشته شده که رساترینش همان است که در لهجۀ مشهدی ما هست: ضعیف گرفته‌شده. «فلان‌کس را ضعیف گرفت» یعنی او را ضعیف دانست و پنداشت و قرار داد؛ [این معانی] همه با هم. این معنای مستضعف است.

این دو طبقه‌اند که [در جامعه] وجود دارند. البته آیات مستضعفین برای کسانی که در قرآن مطالعاتی دارند می‌تواند سررشتۀ یک سلسله تفکرات بسیار جالب و بسیار نو و ابتکاری باشد که اگر چنانچه کسانی که مطالعات قرآنی دارند آیات مستضعفین را و آیات مستکبرین را در زمینۀ شناخت این دوطبقه، شناخت ویژگی‌هایشان، شناخت خصلت‌هایشان، شناخت عملکردهایشان، شناخت میزان امکاناتشان، شناخت رابطۀ این دوطبقه با هم ــ چه در دنیا، چه در زمان مبارزۀ مستضعف و مستکبر، چه قبل از مبارزه، چه در آخرت ــ در قرآن تعقیب کنند و نگاه کنند، می‌توانند سرچشمه‌های جالب و جوشنده‌ای از تفکر اسلامی را و مخصوصاً تفکرِ تاریخیِ اسلامی را پیدا کنند؛ بنابراین، نبی در جامعه ظهور می‌کند درحالی‌که این دوطبقگی و رویارویی این دوطبقه در جامعۀ رویاروی هم یک واقعیت است؛ این از جملۀ ویژگی‌های جامعۀ جاهلی است. پس جامعۀ جاهلی یعنی آن جامعه‌ای که اختلاف طبقاتی ــ یعنی وجود طبقه‌ای به نام طبقۀ مستکبر، با آن خصوصیات، و وجود طبقه‌ای به نام طبقۀ مستضعف، با آن خصوصیات ــ در آن جامعه هست؛ این جامعه، جامعۀ مستکبر است.

از جملۀ خصوصیاتی که جامعۀ جاهلی دارد این است که در جامعۀ جاهلی چیزی به نام انسان، مفهومی به نام انسان، یک ارزش محسوب نمی‌شود؛ انسان در این جامعه مطرح نیست؛ انسانیت، کرامت و ارزش ندارد. ممکن است انسان‌هایی در این جامعه باشند، ممکن است یک ارزش‌ها و معیارهای انسانی در این جامعه وجود داشته باشد، اما ماهیت انسان و این مفهوم کلی انسان که بر هر انسانی صدق می‌کند، در این جامعه یک چیز ارزشمند محسوب نمی‌شود؛ این از خصوصیات جامعۀ جاهلی است که اگر نقطۀ مقابلش درست تشریح بشود، این هم کاملاً روشن می‌شود. نقطۀ مقابلِ جامعۀ جاهلی «جامعۀ توحیدی» است ــ که این جامعۀ توحیدی هم باز از واژه‌های خودمانی و مال خود ما است و تعبیر قرآنی و سنتی است ــ که از خصوصیاتش تکریم انسان است؛ برای «انسان» ارزش قائل شده‌اند نه برای انسان فلان نژاد، انسان فلان طبقه، انسانی که از فلان ملت است، انسانی که فرض بفرمایید دارای فلان خصوصیت است؛ نه، اصل انسان. حتی انسان منحط هم انسان سطح پایین هم انسان منحرف هم ازاین‌جهت که انسان است ارزشمند است، منتها ارزشمندیِ او ایجاب می‌کند که این گوهر را حفظ کنند، این نهال را به بالندگی و رشد برسانند. این در جامعۀ توحیدی است.

در جامعۀ جاهلی نه؛ روی انسان‌هایی تکیه می‌شود، نه به‌طورکلی و به طور مطلق روی انسان؛ انسان مورد ارزشمندی نیست، مورد تکریم نیست. آیۀ قرآن می‌گوید: وَ لَقَد کَرمنا بَنیِ ءادَم؛  (۷) «کَرمنا» یعنی این؛ لااقل یکی از ابعاد تکریم بنی‌آدم این است؛ می‌خواهد بگوید انسان ارزشمند است و روی انسان بایستی کارکرد و همۀ جنگ‌هایی که در اسلام یا در سایر ادیان و مذاهبِ گذشته بوده ــ ادیان گذشته همه جنگ داشته‌اند و این از واضحات است؛ دیدم بعضی‌ها یک‌خرده پایشان می‌لنگد که قبل از پیغمبرِ ما [مگر] چه کسانی جنگ داشته‌اند! بیشتر انبیا: وَ کَاَین مِنـ نَبِی قْتَلَ مَعَه{رِبیونَ کَثیر؛  (۸) از زمان ابراهیم، به طور مسلم و مدون داریم که [انبیا] جنگ‌هایی و مبارزاتی در راه خدا داشته‌اند ــ برای خاطر انسانیت بوده؛ چون دشمنان انسانیت، انحصارطلبان، مستأثرین (۹) به تعبیر نهج‌البلاغه (۱۰) و روایات، کسانی که اَثره (۱۱) و انحصارطلب هستند، برای انسانیت ارزشی قائل نبودند، لذا انسانیت را می‌کوبیدند، انسان‌ها را می‌کوبیدند، اینها را تحقیر می‌کردند، به اینها ذلت می‌دادند و ازاین‌قبیل؛ و جنگ‌هایی که مذاهب کردند، اصلاً برای این بوده که ضد انسان‌ها را سر جای خودشان بنشانند و انسانیت را تکریم کنند و تعظیم کنند و ارزش او را به او بازگردانند. این هم یکی از خصوصیات جامعۀ جاهلی است.

و مهم‌ترین خصوصیت از خصوصیات جامعۀ جاهلی، [عدم وجود] همان خصوصیتی است که برای جامعۀ مقابلِ جامعۀ جاهلی، به‌عنوان یک نام و به‌عنوان یک شعار ذکر شده: جامعۀ توحیدی. خصوصیت جامعۀ جاهلی این است که در آن توحید نیست، در آن عبادت و پرستش و عبودیت ــ عبودیت، تعبیر بهتری است که در فارسی به‌جای عبادت استعمال بشود و از پرستش و مانند اینها بهتر است ــ برای خدای یکتا نیست؛ عبودیت برای خدایان است؛ یا خدایان بتی به شکل بت چوبی و سنگی و فلزی و غیره، و یا خدایان جاندار که خدایان بی‌جان هم سمبل‌های خدایان جاندار هستند؛ خدای بی‌جان رمز خدای جاندار است. پس در جامعۀ جاهلی توحید وجود ندارد. در جامعۀ جاهلی، ارباب متفرقون (۱۲) بر مردم حکمروایی می‌کنند؛ یعنی ذهن انسان، جسم انسان، تفکر و اندیشمندی انسان، ثروت انسان، نیروی کار انسان و خلاصه همۀ مایه‌هایی که در انسان وجود دارد، در جامعۀ جاهلی در تصرف خدایان متفرق و حکمرانان متفرق است؛ در تصرف خدای واحد نیست و به نظر من، نام جامعۀ توحیدی اصلاً می‌تواند به‌طورکلی شکل جامعۀ توحیدی را هم از لحاظ سیاسی، از لحاظ اقتصادی، از لحاظ روابط اجتماعی مشخص کند که روابط اجتماعی در جامعۀ توحیدی چگونه خواهد بود؛ اصلاً از نام توحید می‌شود اینها را انتزاع کرد و فهمید. اینها خصوصیات جامعۀ جاهلی است؛ و خصوصیات دیگری هم دارد. البته در همین‌ها هم خیلی حرف هست و بحث‌های فراوانی در این زمینه وجود دارد.

نبی در این جامعه ظهور می‌کند، با رسالتی که آن رسالت، رسالت برهم‌زدن نظام جاهلی است و استقراردادن نظام توحیدی؛ یعنی استقراردادن توحید، استقراردادن برابری به همان معنایی که گفتم ــ یعنی ازبین‌بردن استضعاف و استکبار، هر دو ــ استقرار تکریم انسان، ارزش دادن به انسان، ارزشمند دانستن انسان و ارزشمند کردن انسان؛ انسان‌ها را باارزش بکنند؛ چون انسان، بالقوه دارای همۀ ارزش‌های مثبت و عالی است؛ اینها را بالفعل کنند، از مرتبۀ بالقوه بیاورند به مرتبۀ بالفعل و یُثیروا لَهُم دَفائِنَ العُقول؛  (۱۳) دفینه‌های اندیشمندی را در اینها برشورانند. «یُثیروا» هم از همان مادۀ «ثوره» است که ایشان اشاره کردند؛ ثوره، یَثیروا، ثائر، یُثیروا، اینها همه از یک ماده است؛ برشوراندن. دفینه‌های اندیشمندی را [برشورانند]. دفینه یعنی آن چیزی که قیمتی است و آن را دفن کرده‌اند، زیر خاک کرده‌اند. گنجینه‌ای که زیر تلی از خاک یا مثل خاک پوشانده شده، دفینه است. یعنی اندیشمندی انسان‌ها در نظام جاهلی، به‌وسیله مستکبران، در زیر خاک‌ها دفن شده؛ یا خاک‌های اوهام جاهلی، تصورات غلط، پندارهای باطل، یا خاک‌های فشار و زور و ارعاب و غلبه‌دادن سنت‌های غلط. انبیا می‌آیند دفینه‌ها را می‌آورند بیرون؛ دفینۀ اندیشمندی را در انسان‌ها بر می‌شورانند؛ یعنی به انسان ارزشمندی می‌دهند. نه اینکه فقط به‌عنوان تعارف به او می‌گویند دارای ارزش هستی؛ نه، او را واقعاً دارای ارزش می‌کنند، به او ارزشمندی می‌دهند. انبیا با این رسالت و با این پیام می‌آیند.

بعد از آنکه پیام [نبی] در جامعه مطرح می‌شود، یک سلسله درگیری به وجود می‌آید و این یک چیز طبیعی است؛ یعنی امکان ندارد که در یک وضع آرام مستقر، یک نکتۀ کوچک مورد اعتراض قرار بگیرد مگر اینکه آن آرامش به همان اندازۀ نکتۀ ابرازشده ــ کوچک یا بزرگ ــ به هم بخورد؛ این یک چیز طبیعی است. یک سطح آب ثابت ساکن آرامی را در نظر بگیرید؛ یک ریگ را هم که شما در این آب بیندازید، به اندازۀ خودش یک نوع حرکاتی و یک نوع عکس‌العمل‌هایی به طور قهری به وجود می‌آورد. انبیا آمدند برای اینکه پایه‌ها و ارکان این جامعه را به‌کلی عوض کنند، مبناهای اجتماعی را به‌کلی تغییر بدهند؛ [لذا] طبعاً یک نوع معارضاتی با اینها به وجود می‌آید. این معارضات از طرف چه کسانی است؟ از طرف دوطبقه: یک‌طبقه کسانی که مستقیماً از پیام نبی صدمه می‌بینند و ضربت می‌خورند، یعنی طبقۀ مستکبرین؛ و دستۀ دوم آن کسانی که بر اثر ناآگاهی یا بر اثر غلبۀ خصال و روحیات پست‌کننده و ذلت بخش، تحت‌تأثیر طبقۀ مستکبر قرار دارند و پیام نبی را که به سود آنها است نمی‌فهمند؛ نمی‌فهمند به سود آنها است، درک نمی‌کنند؛ و [لذا] اینها هم تحت‌تأثیر آنچه مستکبرین بر آنها تحمیل کرده‌اند، رویاروی و سینه‌به‌سینه در مقابل نبی می‌ایستند و با او معارضه و مبارزه می‌کنند.

از طرف این دو گروه یک معارضاتی به وجود می‌آید و این معارضات یک سلسله اقدامات را از طرف نبی ایجاب می‌کند. از جملۀ این اقدامات، تشکل ولائی است، تشکل حزبی که اصلاً تعبیر ولایت در قرآن ــ ولایت به معنای همبستگی و پیچیدگی دو فرد، دو کس، دو چیز با هم است ــ آن طوری که آیات ولایت را انسان مورد ملاحظه قرار می‌دهد، گویا ناظر به همین پیوستگی حزبی میان مسلمان‌ها و پیروان و وابستگان نبی است. ما لَکُم مِن وَلایَتِهِم مِن شَیءٍ حَتیْ یُهاجِروا؛(۱۴) تا هجرت نکنند، با شما دارای ولایت نیستند و ولایت ندارند. ایمان آورده اما ایمانِ تنها کافی نیست، ایمانِ با ولایت لازم است و ولایت یعنی پیوستن به جمع نبی، به جبهۀ نبی، به صف نبی که البته پیوستن به هر جبهه‌ای، به هر صفی، به هر جمعی یک لوازمی دارد و التزام به شیء قهراً التزام به لوازمش هم هست؛ ولایت هم یعنی این.

مثلاً از جملۀ تدابیری که بایستی نبی اتخاذ کند، همین است که آن جمع ولایتی، جمع متحزب، جمع متشکل را به وجود بیاورد؛ از جمله اینکه شعارهایی درست کند؛ از جمله اینکه این شعارها را در مواقع گوناگون اعلام کند؛ از جمله اینکه سعی کند پایه‌های جامعۀ آینده را بسازد، بتراشد و موجودهایی را که بایستی پایه‌ها و استوانه‌هایی قرار بگیرند برای آن اجتماعِ توحیدی‌ای که بعداً به وجود می‌آید، مثل زُبُر حدید (۱۵) بتراشد و بسازد و اینها را آماده کند؛ و از جمله اینکه در صدد باشد که نقطه‌ای را چه در همان محل اعلام دعوت و چه در جای دیگری از مناطق دنیا و اقطار دنیا پیدا کند که این نظام را در آنجا پیاده کند، و این مهم‌ترین قسمت و شاه‌بیت این قصیدۀ نبوت و خلاصه، جزء اخیر علت تامه است و البته اگر کسی در زندگی پیغمبر مطالعه کند، [می‌بیند که] همۀ این مراحلی که عرض کردیم وجود دارد. پیغمبر، اول جمع را درست می‌کند، بعد شعار و اعلام و تبلیغ و به همه‌جا سرزدن و با همه‌کس تماس‌گرفتن است که البته اگر همین قسمت‌ها هم در زندگی پیغمبر همراه با بینش درست اسلامی و قرآنی مطالعه بشود، خیلی حقایق و دقایق و ریزه‌کاری‌ها و باریک‌بینی‌ها در اینجا به دست انسان می‌آید. مثلاً از جملۀ اقداماتی که پیغمبر اکرم در همان زمینۀ تبلیغ کرده ــ چه پیغمبر ما در زندگی‌اش و چه پیغمبران گذشته مثل موسی ــ این است که حتی با طبقۀ سران، با طبقۀ مترفین،  (۱۶) با طبقۀ اشراف، با طبقۀ مستکبرین هم تماس می‌گیرد برای اینکه شاید دعوتش را در آنها رسوخ بدهد؛ با آنها هم حتی می‌نشیند؛ یعنی چیزی به نام خصلت طبقاتی، آن جوری که بعضی می‌گویند و ذکر می‌کنند و گمانشان و اظهارشان این است که وابستۀ به یک طبقه‌ای امکان ندارد که تحت‌تأثیر شرایط آن طبقه جور دیگری فکر کند، از نظر منطق اسلامی و منطق مذاهب درست نیست؛ یعنی حتی به موسی گفته می‌شود که به فرعون هم برو بگو، لَعَله{یَتَذَکرُ اَو یَخشیْ؛(۱۷) یعنی فرعون هم می‌تواند هدف دعوت قرار بگیرد؛ از فرعون هم می‌توان سربازی برای پیشبرد مکتب موسی و ایدئولوژی الهی درست کرد. پس در خصوصیاتی که از این مطالعات به دست انسان می‌آید، اگر تعقیب بشود، ازاین‌قبیل خصوصیات فراوان داریم.

پیغمبر این مراحل گوناگون را طی می‌کند تا می‌رسد به تشکیل نظام الهی، نظام توحیدی، و این نظام تصادفاً در مدینه به وجود می‌آید؛ یعنی پیغمبر قبلاً طائف را در نظر داشت، نگرفت؛ قبایل اطراف مکه را در نظر داشت، نگرفت؛ حبشه رفتند نشد؛ در خود مکه هم که اصلاً امکان نداشت به هم بجنبند؛ تصادفاً یثرب پیشامد کرد، پیغمبر رفت آنجا و نظام الهی را در آنجا پیاده کرد؛ اگر به‌جای یثرب هر جای دیگر دنیا هم پیدا می‌شد، پیغمبر هم مثل موسی راه می‌افتاد و با مردمش می‌رفتند آنجا، آنجا نظام را مستقر می‌کردند. فرقی برای پیغمبر نمی‌کند؛ مسئله این است که این نظام بایستی سر پا بشود. بعد هم که آن نظام مستقر شد، آن وقت در حقیقت شروع کار است، اولِ کار است، اولِ پیروزی است، اما پیروزیِ سختْ آسیب‌پذیر. تا وقتی یک گروه مشغول جنگ و جهاد و مبارزه و مراحل ابتدائی و مقدماتی هستند، گویا کمتر آسیب‌پذیر هستند تا وقتی که این نظام مستقر شده؛ لذا است که پیغمبر با کمال دقت و مراقبت از طرف پروردگار برای تداوم این نظام کوشش و فعالیت می‌کند.

از جملۀ کارهایی که برای تداوم این نظام انجام می‌گیرد، مسئلۀ امامت است. امام یعنی آن کسی که بایستی تداوم بدهد به این نظام؛ هم از لحاظ فکری و ایدئولوژیک، یعنی تدوین ایدئولوژی، پخته کردن ایدئولوژی ــ اگر این تعبیر «پخته کردن» درست باشد ــ تطبیق آن با مسائل زمانی و مکانی گوناگون، تطبیق آن با حوادث تاریخی پی‌درپی که در طول ده سال یا بیست سال یا پنجاه سال زندگیِ نبی، آن همه حوادث که مثلاً در طول دویست سال ممکن است پدید بیاید و [معمولاً هم] پدید نمی‌آید، و نشان‌دادن و یاددادن کیفیت تطبیق و ازاین‌قبیل تداوم‌دهنده است، هم از ناحیۀ سیاسی تداوم‌دهنده است؛ یعنی ضمن اینکه یک ایدئولوگِ کامل است و مثل خود نبی بر این فکر و بر این مکتب تسلط دارد و همۀ اختیاراتی که نبی در زمینۀ این مکتب دارد او هم دارد، از لحاظ رهبری سیاسی هم زمام سیاست جامعه در دست او است، جامعه را مثل کاروانی همین‌طور قدم‌به‌قدم پیش می‌برد؛ این معنای امامت است. ما البته در پرتوِ این معنا برای امامت و در سایۀ صدها و بلکه واقعاً می‌شود گفت هزارها شاهد تاریخی و حدیثی، در مورد زندگی ائمۀ هشت‌گانه از امام سجاد تا امام عسکری بحث‌هایی داریم، حرف‌هایی داریم که شاید بسیاری از آقایان هم در پاره‌ای از مجالس بوده و شنفته باشند. حالا تدریجاً می‌رسیم به مسئلۀ قیام امام حسین که بنده به طور مختصر عرض می‌کنم، بعد البته جناب آقای دکتر ادامه می‌دهند و ممکن است ایشان توضیح بیشتری بدهند.

یکی از تدابیری که نبی برای تداوم مکتب بایستی از پیش بیندیشد، این مطلب است که اگر بر اثر یک حوادثی این قطار منظم جامعۀ توحیدی از خط خارج شد و علی‌رغم تدبیر امامت، یعنی نصب امام، حوادث جوری شد که آن نقشۀ از پیش چیده عمل نشد و این قطار منحرف شد ــ که البته چنین چیزی همیشه و در همۀ زمان‌ها قابل‌پیش‌بینی است و در زمان خود پیغمبر هم قابل‌پیش‌بینی بود و چقدر هم درست منطبق با همین پیش‌بینی، واقعیت تاریخی انجام گرفت ــ چه باید کرد؟ برای تجدید حیات این ایدئولوژی و این مکتب چه باید کرد؟ برای بازسازی این نظام و این جامعۀ توحیدی چه عملی باید انجام بگیرد؟ اگر این تدبیر در مکتبی پیش‌بینی نشود، می‌توان گفت آن مکتب ناقص است و حتماً ناقص است. یک قطاری را پیغمبر روی ریل انداخته، همۀ کارهایش را منظم کرده، همۀ پیچ و مهره‌هایش را محکم و قرص کرده، یک رانندۀ ماهری را هم بر این قطار مسلط کرده، مردم را هم سوار کرده، قطار را همراه انداخته؛ قضیه تمام شد؟ نه، خب احتمال دارد که چند نفر بیایند در بین راه با انواع حیل، این قطار را از خط خارج کنند؛ یا خط را ببُرند، یا راننده را بکُشند، یا مردم را فریب بدهند، یا آنها را بر راننده بشورانند؛ به هر قیمتی، به هر خصوصیتی، به هر شکلی ممکن است که این قطار از آن خط موردنظر منحرف بشود و به‌طرف دیگری حرکت کند؛ اینجا چه باید کرد؟ اگر این قسمت پیش‌بینی نشود و پاسخ به این سؤال فراهم نشود، مسلماً تدابیر ناقص است؛ پیغمبر این را هم پیش‌بینی کرده.

پیش‌بینی پیغمبر در اینجا چیست؟ همان مطلبی است که امام حسین مکرر در مکرر به مناسبت‌های گوناگون ــ چه در ضمن خطبه، چه در ضمن نامه و پیغام، چه در ضمن وصیت، چه در ضمن بیان اصحاب و دوستانش مثل مسلم‌بن‌عقیل در کوفه ــ آن را با زبان‌های گوناگون، با تعبیرات گوناگون، از حلقوم‌های گوناگون بیان کرده. از جملۀ مواردی که امام حسین این دستور اسلامی و نبوی را بیان کرده، همان خطبه‌ای است که طبری نقل می‌کند؛ ظاهراً حضرت در منزل رمله بودند ــ که گویا همان منزلی است که حُر هم در آن منزل بود و اول دیداری بود که امام حسین با یک جمعی از مردم کوفه داشتند، با یک جمعی از مستضعفین تحت اختیار طاغوت‌ها ــ که این مطلب را بیان کردند و توجیه کردند حرکت و قیام و ثورۀ خودشان را و به‌این‌ترتیب بود که فرمودند: اَیهَا الناسُ اِن رَسولَ اللهِ صَلی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ قالَ مَن رَأَى سُلطاناً جائِراً مُستَحِلاً لِحُرُماتِ اللهِ ناکِثاً لِعَهدِ اللهِ مُخالِفاً لِسُنهِ رَسولِ اللهِ یَعمَلُ فِی عِبادِ اللهِ بِالاِثمِ وَ العُدوانِ وَ لَم یُغَیر عَلَیهِ بِفِعلٍ وَ لا قَولٍ کانَ حَقاً عَلَى اللهِ اَن یُدخِلَهُ مَدخَلَه‌.(۱۸) لَم یُغَیر! [یعنی] مسئلۀ تغییر، تغیر و اعتراض، اقدام برای نگذاشتن، اقدام برای اینکه این خط و این قطار را به هر قیمتی هست به روی خط اول بازگرداندن، و کارهایی از این قبیل؛ این خلاصۀ هدف امام حسین است.

با این بیانی که عرض کردیم، می‌توان فهمید که قیام امام حسین با چه رابطه‌ای به نهضت پیغمبر ارتباط پیدا می‌کند. در این زمینه البته حرف‌ها و بحث‌ها و گفته‌های خوب و غیر خوب و متوسط و دقیق و تحقیقی و غیر تحقیقی، زیاد شنفته شده و گفته شده. آنچه به نظر بنده می‌رسد، این است که در پیداکردن هدف امام حسین در آن قیام معین و معلومش، غالباً هدف و نتیجه با هم خلط شده؛ لذا است که بحث می‌شود آیا هدف امام حسین، حکومت و گرفتن حکومت بود یا نبود که بعضی می‌گویند بله هدف، گرفتن حکومت بود به این دلیل، به این دلیل، به این دلیل، بعضی می‌گویند نبود به این دلیل و به این دلیل و این تحلیل‌ها و این بحث‌ها همه بخشی از حقیقت است. هدف در اینجا نه حکومت بود، نه شهادت بود و نه هر چه غیر از این دو [نوع] سخنانی که گفته شده و گفته می‌شود و فراوان شنفته‌ایم و می‌دانیم. هدف این بود که یک فریضه و یک واجب اصولی [ادا شود] به‌وسیله امام که خود یک فردِ مکتبیِ صددرصد است و می‌شود گفت که امام، مثل پیغمبر، وجود تجسم‌یافته و تبلوریافتۀ مکتب است. از یکی از زوجات پیغمبر پرسیدند که اخلاق پیغمبر را برای ما توصیف کن، گفت: کان خُلقه القرآن؛  (۱۹) اخلاق پیغمبر این بود؛ قرآنِ مجسم بود. امام هم قرآنِ مجسم است، اسلامِ تجسم‌یافته است. آنچه در اسلام از احکام اصولی وجود دارد باید به‌وسیله اسلام‌های تجسم‌یافته به مرحلۀ عمل برسد؛ اگر نرسد، نخواهد ماند. اگر نبی و امام به گفتن و ارشاد دادن و پند دادن و با دست اشاره کردن که «از این طرف بروید» بسنده می‌کردند، نام مکتب‌های انبیا تا امروز جز در اساطیر و افسانه‌ها نمی‌ماند. خود اینها باید عمل کنند، باید پیشرو باشند، باید از همه بهتر عمل کنند، از همه مقدم‌تر باشند. باید به همۀ این احکامِ اصولی عمل می‌شد؛ کمااینکه توحید به‌وسیله خود پیغمبر ایجاد شد، برابریِ طبقاتی ایجاد شد، جهاد به‌وسیله خود پیغمبر انجام گرفت، همین‌طور امربه‌معروف و نهی‌ازمنکر، همین‌طور حج که اولین حجی که مسلمان‌ها رفتند با خود پیغمبر رفتند و همۀ احکام [مانند] نماز و روزه و سایر احکام مالی و اقتصادی و نظامی و سیاسی و اجتماعی و بین‌المللی و تمام آنچه از قوانین و مقرراتِ اصولی در اسلام هست، به‌وسیله خود پیغمبر عمل شده؛ یعنی این احکام اول بار به‌وسیله پیغمبر عمل شده و نشان‌داده‌شده.

این حکم آخری، این حکم متمم و مکمل، یعنی اینکه «اگر جامعۀ اسلامی منحرف شد چه باید کرد و چگونه باید عملکرد»، به‌وسیله خود پیغمبر قهراً نمی‌تواند عمل بشود؛ چون تا خودِ بانیِ ایدئولوژی هست و در رأس حکومت و نظام قرار دارد، محققاً انحرافی به وجود نمی‌آید؛ این را باید امام عمل کند؛ این را باید جانشین پیغمبر عمل کند و آن جانشین پیغمبر که در یک شرایطی قرار می‌گیرد که وقت عمل‌کردن به این فریضه است، حسین بن علی است. در زمان علی بن ابی‌طالب شرایط و اوضاع اجتماعی آن چنان نبود که بتوان گفت قطار جامعۀ اسلامی از خط منحرف شده؛ در زمان معاویه هم این جور نبود؛ تا معاویه هم بود نمی‌شد به‌این‌ترتیب قضاوت کرد و اعلام کرد؛ این فقط در آن زمانی انجام گرفت …… [انحراف] اسلامی اینجا است که اگر یزید سرکار بیاید، اسلام آن انحراف نهایی و اصلی و بالکلیه و بالمرۀ خودش را پیدا خواهد کرد. اینجا وقتی است که آن حکم الهی و اسلامی انجام بگیرد؛ کدام حکم؟ آن حکمِ «یُغَیر عَلَیهِ بِفِعلٍ وَ لا قَول». هدف امام حسین این بود که این کار را انجام بدهد، و این کار را انجام داد و تمام گفته‌ها و مصاحبه‌ها و وصیت‌ها و خطبه‌ها و شعرهایی که از خود آن حضرت یا از اصحابش در کربلا مثلاً به‌عنوان رجز نقل شده، نشان می‌دهد که هدف همین بوده. در گفتاری که مسلم‌بن‌عقیل با ابن زیاد در دارالامارۀ کوفه دارد که ابن زیاد از او سؤال می‌کند شما چرا آمدید درحالی‌که وضع مردم مرتب بود، مرفه بود، اتحاد داشتند، آمدید اختلاف ایجاد کردید میان مردم، آمدید امنیت را به هم زدید و از بین بردید ــ اینها سخنانی است که عبیدالله زیاد به مسلم‌بن‌عقیل می‌گوید ــ و در پاسخ، او می‌گوید که ما برای چه آمدیم و بیان می‌کند، همین مطلب در گفتۀ مسلم‌بن‌عقیل هم وجود دارد، و در خطب خود امام حسین.

البته وقتی امام حسین می‌خواهد حرکت کند، نتیجۀ این حرکت مثل همۀ حرکت‌ها یکی از [این] دو چیز است: یا پیروزیِ مستعجَل (۲۰) است یا شهادت که  این هم پیروزی دیگری است؛ چون شهادت بدون تردید همیشه ضامن پیروزی‌های بعدی است. در مورد خود امام حسین هم همین‌جور است؛ شهادت خود امام حسین هم پیروزی‌های ظاهری و سیاسی‌ای به بار آورده که [برای] تحلیلش نه حالا وقت و حوصله و مجال هست، نه آن چنان حضور ذهنی که انسان بخواهد همۀ خصوصیات را بگوید؛ اما هست، مسجل و مسلم است. طبعاً یکی از این دو نتیجه وجود دارد: یا شهادت یا پیروزی؛ همان [طور] که در صدر اسلام هم در جنگ‌ها یا شهادت بود یا پیروزی و حسین بن علی که برای آن هدف ــ نشان‌دادن به مردم که برای چه دارم قیام می‌کنم ــ دارد حرکت می‌کند و از مدینه می‌آید بیرون، قهراً پیهِ این هر دو سرنوشت را باید به تن بمالد، باید خودش را آماده کند؛ حکومت به دست بیاید که چه‌بهتر، حکومت هم به دست نیاید و شهادت به وجود بیاید، باز هم این اشکالی ندارد؛ لذا است که حضرت در آن خطبۀ بسیار زیبا و بسیار پُرشکوه و جالب و پُرمغز که در حرکت از مکه بیان کردند، از شهادت خبر می‌دهند و می‌فرمایند که «خُط المَوتُ عَلی وُلدِ آدَمَ مَخَط القِلادَهِ عَلَى جیدِ الفَتاه»؛ [مرگ مانند] گردن‌بندی است بر گردن دخترک جوانی؛ یعنی چیزی است که به عنوان زینت محسوب میشود برای انسان. و بعد جملات بعدی که «کَاَنی بِاَوصالی یَتَقَطعُها عَسَلانُ الفَلَواتِ بَینَ النواویسِ وَ کَربَلاء»؛ اینها را که بیان میکنند و خبر میدهند، بعد میگویند که «مَن کانَ فینا باذِلاً مُهجَتَهُ وَ مُوَطناً عَلى لِقاءِ اللهِ نَفسَهُ فَلیَرحَل مَعَنا»؛(۲۱) هر کسی که توطین(۲۲) نفْس کرده، هر کسی که آمادگی دارد که خونش را در این راه بریزد و شهادت را پذیرا است، با ما بیاید. نه به این معنا که این یک سرنوشت حتمی ناگزیرِ اجتناب‌ناپذیر است، بلکه آمادگی این سرنوشت را باید در این راه داشت، و خود امام حسین البته این آمادگی را داشت و حرکت کرد.

بنابراین، به طور خلاصه، وقتی که انسان نهضت امام حسین را با این دید بررسی می‌کند، می‌بیند که درست یک حلقه‌ای است در سلسلۀ تداوم تاریخی اسلام که اگر چنانچه این حلقه نمی‌بود، محققاً این سلسله ناقص بود و با همان بیان خود پیغمبر اکرم، حُسَینٌ مِصباحُ الهُدی وَ سَفینَهُ النجاه.(۲۳) روشن است که هر کشتی‌ای کشتی نجات نیست؛ آن کشتی‌ای که می‌رود غریق‌ها را می‌گیرد کشتی نجات است. قایق نجات به چه چیزی می‌گویند؟ قایق نجات یعنی آن قایقی که وقتی می‌بیند افرادی دارند غرق می‌شوند، می‌رود آن‌ها را می‌گیرد؛ و الا قایقی که دارد از این طرف حرکت می‌کند به آن طرف و غرقی و غرقابی و آدم غرق‌شده‌ای در بین نیست، اسمش قایقِ نجات نیست. حسین قایق نجات است، سفینۀ نجات است، کشتی نجات است که امت مسلمانِ در حال غرقاب، در حال غرق‌شدگی، در حال غرق شدن را نجات می‌دهد. و تعبیرات دیگری هم از پیغمبر اکرم دربارۀ امام حسین هست. بنابر‌این، یک قدم اصلی و لازم و اجتناب‌ناپذیر در سلسلۀ تاریخیِ تداومِ اسلام، این نهضت امام حسین است. این، حاصل و خلاصۀ آن مطلبی بود که می‌خواستم عرض بکنم که حالا آقایان ادامه می‌دهند و همگی بیشتر استفاده می‌کنیم.

۱) خوش‌گذرانی

۲) تماماً، بکلّی

۳) آزاد، رها

۴) خشم

۵) در نزد مارکسیست‌ها، کارگران صنعتی‌ای که فاقد مالکیّت ابزار تولیدند و جز نیروی کار خود، وسیله‌ی دیگری برای تأمین معاش ندارند.

۶) اموال، ثروت

۷) سوره‌ی اسراء، بخشی از آیه‌ی ۷۰؛ «و براستى ما فرزندان آدم را گرامى داشتیم …»

۸) سوره‌ی آل‌عمران، بخشی از آیه‌ی ۱۴۶؛ «و چه بسیار پیامبرانى که همراه او توده‌هاى انبوه، کارزار کردند …»

۹) انحصارطلبان، مستبدّان

۱۰) خطبه‌ی ۳۰

۱۱) خودخواه، خودپسند

۱۲) خدایان پراکنده. (برگرفته از قرآن کریم؛ سوره‌ی یوسف، آیه‌ی ۳۹)

۱۳) نهج‌البلاغه، خطبه‌ی ۱

۱۴) سوره‌ی انفال، بخشی از آیه‌ی ۷۲

۱۵) قطعات آهن. (برگرفته از قرآن کریم؛ سوره‌ی کهف، آیه‌ی ۹۶)

۱۶) آنان که از بسیاریِ نعمت و رفاه، فاسد و به خداوند نافرمان شده باشند.

۱۷) سوره‌ی طه، بخشی از آیه‌ی ۴۴؛ «… شاید که پند پذیرد یا بترسد.»

۱۸) تاریخ طبرى، ج ۴، ص ۳۰۴

۱۹) ابن‌ابی‌الحدید. شرح نهج‌البلاغه‌، ج ‌۶، ص ۳۴۰

۲۰) زودگذر، گذرا

۲۱) بحارالانوار، ج ۴۴، ص ۳۶۶

۲۲) آماده کردن

۲۳) مثیرالاحزان، ص ۴

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *